عربستان(خوزستان)

عربستان(خوزستان)

عربستان(خوزستان)

عربستان(خوزستان)

تاریخ درخشان اعراب ایران

 یاقوت حموی که در سده هفتم می زیست درباره”الاهواز“ می نویسد” این کلمه جمع هوز است که اصل آن حوز بوده است که براثر استعمال زیاد فارسها حوز به هوز تبدیل شد و احواز به اهواز تغییر یافت“.

 بعد از اسلام وتا دوره حاکمیت خاندان آل بویه در قرن چهارم هجری نیز نام اهواز را به همه استان خوزستان اطلاق می کردند.

 نام خوزستان برای نخستین بار در کتاب”حدود العالم من المشرق الی المغرب“ که نویسنده اش ناشناخته و مربوط به این دوره است دیده شده. این کتاب در سال 372 هجری تالیف شده و در آن چنین آمده است”رود مسرقان یا کارون اندر خوزستان رودی است که از رود شوشتربردارد تا اهواز برود“.

 تاریخ پانصد ساله احمد کسروی یکی از معتبرترین کتابهای تاریخی درباره خوزستان و مردم عرب خوزستان است. گرچه کسروی گرایشهای ناسیونالیستی فارس گرا هم داشته ولی در تاریخنگاری پیرامون این منطقه منصف بوده است. ایشان در این کتاب می نویسد”در روزگار شاه اسماعیل و پسرش شاه طهماسب، بخش غربی خوزستان که در دست مشعشعیان بود عربستان نامیده شد تا از بخش شرقی که شامل شوشتر ورامهرمز – که دردست گماشتگان صفویه بود- باز شناخته شود“.

 این به معنای آن است که جمعیت عربها پس از فروپاشی حکومت ساسانی در این منطقه افزایش یافت تا این که در عهد ایلخانان مغول، آل مشعشع که یک خاندان عرب تبار بود، کل منطقه خوزستان کنونی، کهگیلویه، بویر احمد، کرمانشاه و بخشی از عراق را زیر سلطه خود گرفت واز آن پس این مملکت بزرگ به نام عربستان معروف شد که یک واژه فارسی است وبه معنای استان عربهاست. نامی شبیه گیلان، مازندران، چهار محال و بختیاری، لرستان، کردستان، بلوچستان وآذربایجان که به ترتیب محل سکونت گیلکها، مازنیها، بختیاری ها، لرها، کردها، بلوچهاو ترکهای آذری است.

 کسروی در کتاب تاریخ پانصد ساله خوزستان می گوید”این نام (عربستان) برای نخستین بار در کتاب قاضی نورالله شوشتری آمده که آن را در زمان شاه طهماسب آغاز کرده وپس از مرگ وی به پایان رسانده است. از سده نهم هجری یعنی همزمان با تاسیس دولت مشعشعیان درحویزه تا پایان دوره صفویه، بخش شمالی وشرقی این منطقه را خوزستان وبخش غربی وجنوبی آن را عربستان می نامیدند. در این دوره شهرهای شوشتر و دزفول جزء محدوده خوزستان به شمار می رفتند. اما از زمان نادرشاه به بعداست که کل خوزستان کنونی را عربستان نامیدند. این نام در دوره افشاریه، زندیه و قاجاریه ادامه داشت“.

(متن سخنرانی یوسف عزیزی بنی طرف در داشنگاه صنعتی اصفهان) ۴

تاریخ مشترک

 

 حدود پنج هزار سال پیش یعنی قبل از کوچ هخامنشیان از روسیه به فلات ایران یکی از اقوام سامی به نام عیلام در خوزستان زندگی می کردند که آثار تمدن درخشانشان در شوش و چغازنبیل و دیگر مناطق خوزستان ولرستان و فارس وجود دارد. نام این قوم برای نخستین بار در کتاب تورات آمده است.

 احمد اقتداری یکی از پژوهشگران ایرانی در باره وجود تاریخی عربها در دوران هخامنشی و اشکانی در کتاب ”آثار وبناهای تاریخ خوزستان“ می نویسد: ”آنچه تا به حال در شهر شوش کشف شده است حاکی است که در اعماق این تپه آثار ایلام وجود دارد وطبقات روی آن مربوط به دوره هخامنشی و اشکانی و عرب می باشد وآثار این دوره ها در آن جا فراوان است“.

 سید احمد کسروی در کتاب شهریاران گمنام چنین می نویسد” ایران دیرتر از سوریه و عراق هجرتگاه تازیکان گردیده، با این حال تا آنجا که یقین است و دلیل در دست هست تاریخ این هجرت را باید قرنها پیش از اسلام و از آغاز پادشاهی ساسانیان گرفت. در زمان اشکانیان دروازه های ایران بر روی تازیکان باز بوده…الخ“.

 کسروی می افزاید” اما در زمان اشکانیان یقین است و دلیل در دست هست که طایفه هایی از تازیکان در گرمسیرهای ایران ودر خوزستان و بحرین و پارس و کرمان نشیمن داشتند. یکی از این طایفه ها بنو العم بود که شاید نخستین طایفه های تازیک بودند که قصد مهاجرت به درون ایران کشیدند“.

 احمد کسروی از قول ابو جعفر محمد بن جریر طبری – نخستین تاریخنگار مسلمان که تاریخش هنوز هم اعتبار جهانی دارد- می نویسد” عم همان مره ابن مالک بن حنظله ابن مالک ابن زیدان تمیم است. گویا این طایفه از قبیله بلند آوازه بنی تمیم بودند که اکنون نیز در خوزستان سکونت دارند ونیای آنان مره ابن مالک در زمان اردشیر بابکان نخستین پادشاه ساسانی می زیسته ودر جنگ با اردوان اشکانی به وی یاری رسانده بود“.    

 لذا طبق نظر کسروی، عربها از زمان اشکانیان در خوزستان وسایر مناطق جنوب ایران می زیستند والبته قبل از آن را نفی نمی کند و اظهار بی اطلاعی می کند.

 تاریخنامه طبری که ترجمه فارسی آن منسوب به ابوالفضل بلعمی است در ذیل بخش خبر گشادن اهواز چنین می نویسد” گشادن اهواز بدین سال هجدهم اندر بود که عمر رضی الله عنه به شام شد و شهرهای اهواز گشاده شد وملک اهواز هرمزان بود؛ مردی بزرگ، پادشاهی اهواز ایشان را وبه خاندان ایشان اندر بودی؛ واهواز هفتاد شهر است. آن همه شهر را هرمزان پادشاه بود و مردمانی بودند از کلیب ابن وائل گرداگرد اهواز وایشان را با هرمزان عداوت بود از بهر حدها و زمینها ودیهها که میان ایشان و هرمزان بود. وهرمزان را به شهری از اهواز که آن را سوق الاهواز خوانند وشهر اصلی ومیانه پادشاهی آن است وآنجا حصاری استوار بود. هرمزان بدان حصار اندر شد بالشکر و میان سوق الاهواز اندر رودی هست بزرگ که آن را دجیل خوانند وزیر آن جسری است“. (تاریخنامه طبری، تصحیح و تشریح محمد روشن، نشرنو چاپ 1366).

 این به معنای چیست؟ معنایش آن است که در روزگار ساسانیان، ایران چند قلمرو پادشاهی داشت که اقلیم اهواز یکی از آنها بود. ازاین رو فرمانروای همه امپراتوری را شاهنشاه یا شاه شاهان می نامیدند. همین حالت در دوره قاجاریه نیز وجود داشت وایران از چند مملکت که هرکدام یک والی یایک حاکم داشت اداره می شد وبه آن ”ممالک محروسه ایران“ می گفتند. در دوران پهلوی ” کشور شاهنشاهی ایران“پدید آمد که در آن استان جای ساتراپ یا واحد پادشاهی دوره ساسانی و جای”مملکت“ دوره قاجاریه را گرفت . نیز پادشاه ووالی به استاندار تغییر یافتند. اما نقطه مشترک دوره ساسانی و رژیم پهلوی تعیین پادشاه یا استاندار غیر بومی است؛ همانند هرمزان دوره یزدگرد و تیمسار صفاری دوره شاه (یا تیمسار مدنی اوایل انقلاب) که از مرکز واز میان غیر یومیان بر بومیان عرب تحمیل می شدند. لذا از کشمکشهای عربها با هرمزان بر می آید که در آن هنگام نیز توده های عرب خوزستان از نوعی ستم ملی رنج می بردند.

 محمد بن جریر طبری می گوید خوزستان در زمان ساسانیان هفتاد شهر داشته ونام استان هم استان اهواز بوده است نه خوزستان. مرکز این استان هم ”سوق الاهواز“ نام داشت یعنی مرکز استان، نام عربی داشته است. البته خود اهواز نیز – چنان که خواهیم دید- یک واژه عربی است. به رود کارون هم دجیل می گفتند که مصغر دجله است.

 جریر شاعر عرب صدر اسلام در باره عربهای استان اهواز(خوزستان کنونی) چنین می سراید:

 سیروا بنو العم فالاهواز منزلکم            ونهر تیری و ماتعرفکم العرب

 این شاعر معاصر پیغمبر بوده است و شعرش نشان می دهد که عربها در آن دوره در اهواز و نهرتیری ( منطقه بنی طرف و حویزه کنونی) می زیستند وبه نوعی از سایر عربهای جزیرة العرب جدا افتاده بودند.

 کریستن سن ایران شناس آلمانی معتقد است بخشی از عربها در دوره سلوکیان (قبل از هخامنشیان) در منطقه دست میسان ( بنی طرف و حویزه کنونی) زندگی می کردند و حکومت خود مختار خاص خودرا داشتند

(متن سخنرانی یوسف عزیزی بنی طرف در داشنگاه صنعتی اصفهان) ۳

فرهنگ وویژگیهای روانی مشترک   

 

 مردم عرب خوزستان هنر، ادبیات،سنن، آداب و رسوم و پوشاک خاص خودرا دارند که با سایر مردمان ایران تفاوت دارد.

 به عنوان نمونه عربهای خوزستان تاریخ ادبیات و گنجینه فقهی و فرهنگی ویژه خودرا دارند که بخش پس از اسلام آن به صورت مکتوب در دسترس ماست. این گنجینه طی حکومت مشعشعیان در اواخر قرن هفده و طی قرون هجده ونوزده میلادی به اوج خود رسید. در این باره بعدا بیشتر صحبت خواهم کرد.

 اما همین قدر بگویم که این خلق، شاعران گرانقدری را در دامان خود پرورده است. ابونؤاس اهوازی، ابن معتوق، علی بن خلف مشعشعی، ملا فاضل السکرانی و دکتر عباس عباسی الطایی نمونه ای از بسیارند.

 جامه سنتی مردم عرب خوزستان ”دشداشه“،”چفیه“،”عقال“و”بشت“ برای مردان و”نفنوف“،”ثوب“،”شیله“و”عصابه“ و”عبا“ برای زنان است. اینان زینت آلات خاص خودرا دارند. جامه و زیور الات زنان عرب خوزستان با لباس زنان همه مناطق ایران وحتا با جامه وزیور الات زنان بختیاری که همسایه آنها هستند تفاوت دارد.    

 عربهای خوزستان مجالس ختم و عزاداری خودرا به گونه ای برگزار می کنند که باسایر مناطق ایران تفاوت دارد. ما در اینجا شاهد مثلا هوسه (یزله) مردان - وگاهی زنان- عرب هستیم. شما هوسه را – جز در میان عربهای خوزستان- در هیچ جای دیگر ایران ودر میان هیچ ایل و خلق و قومی نمی بینید . زنان عرب سوگ سروده هایی دارند که به هنگام مراسم فاتحه یا در گذشت نزدیکان وخویشاوندان خوانده می شود که به عربی ”نعاوی“ نامیده می شوند.

 هوسه (یزله) نوعی پایکوبی است که هم در مراسم عزا وهم عروسی انجام می شود؛ بااین تفاوت که شعرها ومضمون آنها در هریک از این دو مراسم فرق می کند.

 سازهای موسیقی عربی خوزستان جز”قانون“ و”کاسور“- تمپو به لهجه بندری- با سازهای دیگر خلقهای ایران مشترک اند. البته نباید نقش”ربابه“ - رباب به فارسی – را فراموش کنیم که ساز سنتی عربهای خوزستان است.          

 ضمنا دستگاههای موسیقی مقامی عربی خوزستان با موسیقی عراقی تقریبا یکی است وهردو تشابهاتی با موسیقی فارسی (ایرانی) دارند. مثلا ما در موسیقی محلی عربی خودمان دستگاههای نهاوند واصفهان و سه گاه هم داریم. نیز دستگاه ”حویزه“ را داریم که گرچه خاستگاهش شهر حویزه خوزستان خودمان است اما اکنون در عراق رواج بیشتری دارد. واین البته مربوط به زمانی است که فرهنگ وادب و موسیقی عربی در حویزه واهواز شکوفایی داشت و حویزه، پایتخت خاندان حکومتگر مشعشعیان بود که بر قلمرو عربستان فرمانروایی داشتند.

 ضمنا موسیقی ”ریفی“ و”بدوی“ نیز میان اغلب مردم عرب خوزستان رایج است. این موسیقی ریفی با موسیقی ریفی جنوب عراق یکی است وبا موسیقی بدوی در کشورهای عربی همسایه تشابهاتی دارد.

 ما، در مراسم فاتحه یا مجالس ختم عربها شاهد تعاون همه خویشاوندان و بستگان و افراد قبیله یا عشیره هستیم. این مراسم با شیوه های نمادینی همانند اصلاح صورت ( الحسان) واهدای پارچه نو و نظایر آن همراه است. نیز هر عشیره یا قبیله با بیرق یا پرچم خاص خود وبا حالت هوسه و پایکوبی در مجلس ختم حاضر می شود. عشایر اصولا برای زن متوفا – هر منزلتی داشته باشد- هوسه نمی کنند.

 عربهای خوزستان مراسم عروسی، بازیها ومراسم ختنه سوران خاصی دارند که تاکنون هیچ محقق غیر عربی به آنها نپرداخته است واگر استثنایی پیدا شود که به دور از شووینسم به این آیینهای اجتماعی نگریسته باشد بسیار نادر است.

 من از آیین ”فصل“ در کتابها و گفتگوهایم بارها صحبت کرده ام و در اینجا به عنوان مثال به رسمی به نام”دخیل“ اشاره می کنم. طبق این رسم هرکس وارد خانه ای شد وپناه خواست دخیل به شمار می رود وهیچ کس و هیچ نیرویی نمی تواند متعرض او شود.

 عربهای خوزستان برای عید فطر به عنوان عید ملی و مذهبی خود ارج فراوان قایلند واصولا به عید نوروز نه به عنوان عید ملی بلکه به عنوان جشن طبیعت
نگاه می کنند. در عید فطر کودکان جامه نو می پوشند و عیدی می گیرند وبزرگان به عید دیدنی می روند وبرخی اختلافات میان فامیل برطرف می شود.

 این عید را علاوه بر عربهای شیعه خوزستان، اهل سنت در کردستان، آذربایجان غربی، ترکمن صحرا، خراسان و بنادر جنوبی ایران نیز – بیش از نوروز - گرامی می دارند اما به علت تصلب و تعصب قومیت مسلط، سهم حدود 15 ملیون ایرانی که این عید ملی و مذهبی را جشن می گیرند فقط یک روز تعطیلی است که گاهی به علت دیر دیدن هلال به نیم روز می رسد. در صورتی که همین قومیت برای اعیاد ملی خود تا 15 روز را تعطیل می کند.

 از نظر ویژگیهای روانی عربهای خوزستان روحیه ای تهاجمی”آگرسیو“ دارند. آنان دارای حس نیرومند انتقام گیری وآتشین مزاج اند. تندروی در برخورد با مسایل ناموسی و ناموس پرستی نیز از خصلتهای آنان است.

 البته برخی از این رفتارهای ناشی از طبیعت گرم و سوزان استان یا میراث عشایری بر جای مانده از عهد جاهلیت وبرخی ناشی از واکنش آنان به  سرکوب وتحقیر همیشگی عربها وعقب نگه داشتن عمدی آنان است. 

 رژیم نژاد پرست پهلوی اصولا معتقد به برتری نژاد آریایی بود. لذا علاقه فراوانی به القاب”آریامهر“ ونظایر آن داشت. عرب ستیزی آن رژیم نیز برخاسته از همین نگاه بود . شاه و نظام سیاسی اش، نگاهی امنیتی به مساله ملیتهای ایرانی داشت ومبنا را برسرکوب ومحو هویت فرهنگی و اجتماعی آنها قرار داده بود. همپیمانی اش با رژیم نژاد گرای اسراییل نقش مهمی در تقویت این گرایشها ونفرت از هر چه عرب و عربی است ایفا می کرد. فراموش نکنیم که خوزستان عرصه تاخت وتاز نیروهای امنیتی اسراییل یعنی موساد بود.

 رژیم شاهنشاهی، مردم عرب خوزستان را به عنوان حلقه ضعیف خلقهای ایران به شمار می آورد ونه تنها با زبان بلکه با فرهنگ وفولکلور وموسیقی وحتا لباس مردم عرب همچون چفیه و دشداشه وعبای عربی زنان مبارزه می کرد. چون اینها را نماد  و مظهر هویت قوی عربها به شمار می آورد. البته این کار اکنون نیز کما بیش – اما با شدت کمتر- ادامه دارد.

 همان طور که گفتم دین اسلام و مذهب شیعه بخشی از هویت وفرهنگ عربهای خوزستان به شمار می رود. اما پیامدهای منفی ناشی از ایدیولوژیک شدن دین در سالهای اخیر – همچون سایر مناطق ایران- دامنگیر مردم وبه ویژه جوانان عرب شده است.   

 

دین و مذهب: دین مردم عرب خوزستان اسلام و مذهبشان شیعه اثناعشری است. در واقع خوزستان یکی از دروازه های مهم ورود اسلام  و سپس تشیع به ایران بوده است وعربهای خوزستان در این زمینه نقش مهمی ایفا کرده اند.  شماری عرب سنی مذهب از روزگار قدیم در شهر خرمشهر (محمره) زندگی می کنند. نیز فرقه هایی همانند اخباری و شیخی از دیر باز در این شهر

می زیسته اند. 

 چند اقلیت دینی در میان عربهای خوزستان وجود دارند که عرب تبارند. مهمترین آنها اقلیت صبی ( صبی ها) یا منداییان هستند. قران با عنوان ”صابئه“ و اهل کتاب از آنان یاد کرده است. صبی ها علاوه بر خوزستان در عراق و کویت و – در سالهای اخبر- در امارات متحد عربی نیز زندگی می کنند.

 شمار صبیان خوزستان حدود 35-50 هزار نفرند.

 چند خانواده مسیحی در اهواز و آبادان زندگی می کنند ودر این شهرها کلیساهایی دارند که برخی از انها قدیمی هستند. ما یهودی عرب (ایرانی) هم داریم که پس از انقلاب تعدادشان کم شده است.