جغرافیای تاریخی استان |
استان خوزستان یکی از کهنترین سرزمینهای تمدن بشری است. این تمدن در شش هزار سال پیش در شوش پدید آمد، هزار سال بعد دولت مقتدر عیلام در شوش پایهگذاری شد و سه هزار سال پیش از میلاد، دولت عیلام توسط آشوریان منقرض گردید. در سال ششصد و چل قبل از میلاد شوش به دست آشوریها تسخیر و به دو بخش تقسیم شد. قسمت شمالی عینی انزان به دست پارسها افتاد و قسمت جنوبی آن به تصرف آشور درآمد. در تابستان سال پانصد و سی و هشت قبل از میلاد کورورش هخامنشی به بابل لشکر کشید و با شکست بابل کلیه خاک علیلام جزء متصرفات هخامنشی گردیدوشهرشوش به عنوان یکی ازپایتختهای هخامنشی برگزیده شد.داریوش هخامنشی درحدودسال پانصدوبیست ویک قبل از میلاد شوش را به مرکز شاهنشاهی خودتبدیل کردودرآن کاخ باشکوهی ازسنگ بنام هدیش احداث کرد. در زمان خشایار شاه پایتختهای ایران از جمله شوش به اوج عظمت و رونق رسیدند. با حمله اسکندر دوران اوج و شکوه سلطنت خیرهکننده هخامنشیان به پایان رسید. در سال سیصد و سی و سه قبل از میلاد اسکند بر هخامنشیان پیروز شد و شهر بابل و شوش را با ذخایر بسیار ارزشمند طلا و نقره تصرف کرد. پس از فوت اسکندر در بابل جانشیان او در ایران دولت سلوکیان را تشکیل دادند. در سال صد و هشتاد و هفت قبل از میلاد در اثر ضعف دولت سلوکی پارس و خوزستان متحد شدند و از دولت سلوکی جدا شدند.مهرداد اول اشکانی (صد و چهل تا صد و شصت و چهار) نیز «دقریوس» شاه سلوکی را در جنگی شکست داد و شخصی به نام کامثاسکیر را که از خاندان اشکانی بود به حکومت خوزستان منصوب کرد. با قدرت گرفتن ساسانیان این ناحیه رو به عمران و آبادی گذاشت. شهر جندی شاهپور با دانشکده بسیار معروف نیز از شهرهایی است که در این دوران از رونق و شکوفایی چشمگیری برخوردار بوده است. پس از شکست یزدگرد سوم در جنگ معروف نهاوند، ایرانیان به مرور به دین اسلام گرویدند. از سال هفده هجری قمری در عهد خلافت عمر که کشورگشایی مسلمانان به پیروزی تازهای دست یافته بود، بصره به عنوان یکی از حاکمنشینها و نایبالحکومه انتخاب شد. مهمترین و خونینترین واقعه نخستین قرن اسلام در خوزستان قیام تودههای بدوی و روستائیان عرب و ایرانی بود که زیر لوای خوارج یا ارزقیان سر به شورش برداشتند. حجاج بنیوسف در سال هفتاد و هشت هجری قمری این قیام را با بیرحمی و سنگدلی سرکوب کرد. قیام دیگری نیز در سالهای دویست و چهل و نهم هجری قمری به رهبری صاحبآلزنج خوزستان را فراگرفت. در اواسط سده سوم هجری قمری دولت عباسیان و رو به انحطاط گذاشت و زمینه رشد قیام ایرانیان ره برهی یعقوب لیث صفاری فراهم شد. یعقوب لیث از سیستان علم استقلال برافراشت و در شوال سال دویستو ششصد و یک هجری قمری فارس را تسخیر و به سرعت حمله به بغداد را (مقر خلافت عباسیان) آغاز کرد، ولی بلافاصله به شوش و شوشتر عقبنشینی کرد. در سال دویست و هشتاد و هشت هجری قمری عمر و لیث جانشین یعقوب در خوزستان به قتل رسید. در سال سیصد و بیست و شش هجری قمری معزالدوله دیلمی، کرمان و خوزستان را تصرف کرد. با روی کار آمدن سلجوقیان ابوکالیجاد دیلمی به حکومت خوزستان منصوب شد و در سال چهارصد و سی و چهار هجری و قمری با همین سمت درگذشت. از این سال تا سال هشتصد و چهل و پنج هجری قمری به ترتیب خوارزمشاهیان، خاندان شلمه افشار، اتابکان فارس، آل مظفری، آل جلایر، تیموریان بر تمام یا قسمتی از خوزستان حکم راندند. در سال هشتصد و چهل و پنج جنبش مذهبی دیگری به عنوان مشعشعیان در این نواحی شکل گرفت. رهبر این جنبش سیدمحمد مشعشع ادعای مهدودیت داشت و از این زمان خوزستان به دو ناحیه عربنشین و غیرعربنشین تقسیم شد. در سال هشتصد و هفتاد و دو هجری قمری سلسله ایلخانان به دستآققویونلوها منقرض شد و سیدمحسن فرزند سیدمحمد مشعشع از اوضاع آشفته ناشی از آن استفاده کرد و بر سراسر خوزستان مسلط شد. پادشاهان صفوی چندین بار برای سرکوب مشعشعیان و افشار به خوزستان لشگر کشیدند هر بار پس از سرکوب آنها مشعشعیان را بر حکومت نواحی تحت تسلط آنها ابقا کردند. با انقراض صفویان به دست محمود افغان خوزستان همچنان به تهماسب میرزا جانشین پادشاه شکستخورده صفوی وابسته باقی ماند و محمود افغان برای دست یافتن به این ناحیه در سال هزار و صد و سی و شش هجری قمری لشگری به این ناحیه گسیل داشت ولی نتیجهای نگرفت. نادر شاه، افغانها را از اصفهان بیرون راند و در بهار سال هزار و صد و چهل و دو هجری قمری از راه فارس و کهگیلویه روانه خوزستان شد. پس از قتل نادر، خاندان مشعشعی بار دیگر به ریاست موسی مطلب هویزه را به تصرف درآوردند. مشعشعها پس از استقرار در هویزه به سوی شوشتر، دزفول و شوش روی آوردند و با طایفه آلکثیر جنگیدند و نواحی مزبور را تصرف کردند. در همین دوران کریمخان زند پس از ده سال کشمکش و جدال قدرت را به دست گرفت. پس از درگذشت کریمخان زند بار دیگر خوزستان دچار هرج ومرج شد. درزمان فتحعلی شاه قاجارخوزستان به دوبخش تقسیم شد. بخش شمالی، شامل شوشتر، دزفول، هویزه جزء کرمانشاهان، به محمدعلی میرزای دولت شاه سپرده شد و بخش جنوبی آن شامل رامهرمز، فلاحیه و هندیجان جزء فارس به حسینعلی میرزا پسر دیگر فتحعلی شاه واگذار شد.دولت شاه شاهزاده مقتدر قاجاری دوباره برای سرکوب مخالفین به خوزستان لشگر کشید.در زمان همین شاهزاده بند معروف میزان در شوشتر بازسازی شد و آب به شاخه شطیط و نهرداران جریان یافت.در سال هزار و دویست و شصت و هفت هجری قمری قوای انگلیس از طریق خرمشهر وارد خوزستان شد و تا اهواز پیش آمد و بهآنش هر دست یافت. پس از سال هزار و دویست و هفتاد سه هجری قمری که جنگ انگلیس با ایران روی داد تا پایان حکومت ناصرالدینشاه که چهل سال طول کشید در خوزستان جنگی روی نداد.در این زمان عشایر عرب به چند بخش تقسیم شده و هر بخش شیخی جداگانه داشت که حاج جبار خان نامآورتر از دیگران بود و پس از جنگ انگلیس فداکاریهایی از خود نشان داده بود توسط ناصرالدین شاه به رتبه سرتیپ اولی ارتقاء یافت. پس از او پسرش شیخ خزعل جانشین پدر شد و با کشتن برادر زمام امور را به دست گرفت. این مرد که با حمایت انگلیس سراسر استان خوزستان را به چنگ آورده بود، در سال هزاروسیصدو سی ودوهجری قمری علیرغم بیطرفی ایران در جنگ جهانی اول جانب انگلستان را گرفت. انگلیسها عثمانیها را از خوزستان بیرون کردند و رشته اختیار سراسر خوزستان را به دست گرفتند. در خرمشهر، اهواز و شوش سپاه مستقر ساختند و در هر یک از شهرهای شوشتر و دزفول ادارة سیاسی یا کنسولگری و عدلیه دایر کردند و در همه جا ادارههای پست و تلگراف را به دست گرفته و سرپرستی آنها را به مأموران خود واگذار کردند. از سال هزار و سیصدو سی ودو تا هزار و سیصد و سی و نه هجری قمری این وضع پایدار بود و شیخ خزعل نیز خود را امیر خوزستان (عربستان) میخواند. در دوران رئیس الوزرایی رضاشاه سپاهی از شیراز به بهبهان، سپاهی از اصفهان و سپاه سومی از بروجرد عازم سرکوب شیخ خزعل در خوزستان شد. پس از جنگی کوتاه شیخ خزعل شکست خورد و با فرستادن پیامی به رئیس الوزرا امان خواست و در سال هزار و سیصد و پانزده ه-ش به روایت مرحوم محمدخان قزوینی این مرد را در سن هفتاد و پنج سالگی به دستور رضا شاه در منزلش خفه کردند و بدین وسیله عمر یکی دیگر از حکام محلی به سود قدرت یافتن دولت مرکزی به پایان رسید. سرانجام در بیست و دو بهمن سال هزار و سیصد و پنجاه و هفت شمسی به عمر بیش از نیم قرن حکومت پهلویها نیز خاتمه داده شد |
مى گویند خرمشهر (محمره) را اسکندر کبیر بنا نهاد و براى اجتناب از رفتن به خلیج فارس به وسیله کشتى از طریق کانال قدیم کارون، دستور داد مسیرى جدید حفر کردند. نام این شهر در اصل اسکندریه بود و چون به واسطه طغیان آب رودخانه خراب شده بود «انتیوکس یونانى» آنجا را تجدید بنا کرد و به شهر «انتیوکیا» معروف شد. چیزى نگذشت که بار دیگر سیلاب این شهر را خراب کرد، ولى پس از تعمیر به آن «چراکس» مى گفتند. بعدها به «بیان» تغییر نام داد تا اینکه بالاخره شیخ غیث از آل کعب «کوت محمره» را براى آن برگزید. چون اطراف این شهر از خاک سرخ پوشیده شده بود و ساحل آن سبز رنگ بود. لرد کرزن انگلیسى مى گوید: خرمشهر توسط «یوسف بن مرداو» از قبیله البوچاسب (بنوکعب) در سال ۱۱۹۱ شمسى انجام گرفته است. شهر بیان سابقاً آباد و پرجمعیت بود و قسمت عمده اى از جمعیت آنجا را اعراب ایرانى تشکیل مى دادند. عضدالدوله دیلمى، جوى «بیان» که از کارون شعبه مى شد را عریض و گود کرده بود و شهر آباد. بیان کم کم از آبادانى و سکنه اش کاسته مى شود تا به صورت قصبه اى به نام محمره درمى آید. بعدها در زمان قاجاریه صداى بوق کشتى هاى تجارى کارون از آنجا یک بندر تمام عیار ساخت و تا مدت ها قسمت عمده اى از بازرگانى خارجى از این بندر انجام مى گرفت. اوایل قرن چهارده هجرى با کوشش مامورین دولت، محمره که از دست جاه طلبان کوتاه مانده بود مرکز نیروى دریایى جنوب مى شود و شهر قدیمى بیان که در زمان قاجاریه محمره نامیده مى شد حالا در قرن چهاردهم هجرى خرم شهر بود.
طایفه عرب بنیکعب محیسنی (از ریشه «حسن») در اصل از طوایف جنوب حجاز (از شاخه عبد مناف) است که به سمت خلیج فارس مهاجرت کرد، در خوزستان و جنوب عراق مأوا گزید و در جریان شیعه شدن آلمشعشع به تشیع گروید. شاخههای بنیکعب در سراسر خلیج فارس پراکنده هستند. بیشتر فلاحین جنوب عراق بنیکعب میباشند. شاخهای از بنیکعب نیز ساکن عمان هستند؛ و در دوران ریاست شیخ غانم (در دوره زندیه) بنیکعب بر عمان تسلط داشت. در طول سدههای هیجدهم و نوزدهم میلادی طایفه بنیکعب مقتدرترین نیروی شیعی عرب در منطقه خلیج فارس و سد استواری در مقابل توسعهطلبی وهابیون و تاختوتاز و هتک حرمتهای ایشان در عتبات بهشمار میرفت.
برای رسیدن به ارزیابی منصفانه از شیخ خزعل و شناخت دقیقتر علل برکناری و قتل او به دست حکومت رضا شاه، در کنار موارد منفی که با آن آشنائیم، توجه به موارد زیر نیز ضرور است:
1- شیخ خزعل از مخالفان سرسخت اعلامیه بالفور بود و با سیاست صهیونیستی یهودی کردن سرزمین فلسطین به شدت مخالفت نمود. نامههای او به مفتی بیتالمقدس موجود است. به این دلیل پاپ بندیکت پانزدهم، که او نیز از مخالفان اعلامیه بالفور بود، در سال 1921 به خزعل عنوان «شهسوار مسیح» را اعطا کرد.
2- خزعل از مخالفان جدّی غائله جمهوریخواهی و استقرار دیکتاتوری رضا خانی و در این رابطه با سید حسن مدرس همپیمان بود و با علمای عتبات مکاتباتی داشت. نمونهای از این مکاتبات نامه خزعل به آقا میرزا مهدی، فرزند مرحوم آخوند خراسانی، است که در یادداشتهای منسوب به رضا شاه (سفرنامه خوزستان، صص 114-115) نیز درج شده است.
3- طایفه عرب بنیکعب هماره به ایرانی بودن و تابعیت ایرانی خود عمیقاً وفادار و دلبسته بوده است. طبق این سنت دیرین و ریشهدار، خزعل، حتی اگر میخواست، نمیتوانست داعیه جدایی از ایران را داشته باشد. توجه کنیم که در ماجرای تعیین سرحدات ایران در اوایل دوره ناصری درویش پاشا، نماینده عثمانی، وعده داد که اگر بنیکعب خود را تبعه عثمانی بخوانند مالیات ده ساله را بر آنها خواهد بخشود ولی سران بنیکعب خود را تبعه ایران خواندند، «و به رعیتی ایران خرسند بودند»، بهرغم این که میرزا جعفرخان مشیرالدوله سالیانه 2000 تومان بر مالیات آنها افزود. (بنگرید به: احمد کسروی، تاریخ پانصد ساله خوزستان، صص 173-174)
4- در دوران اقتدار بنیکعب در خلیج فارس، این طایفه شیعی عرب، به عنوان قدرتمندترین طایفه عرب منطقه، حلقه واسطی بود که حاکمیت ایران را بر سراسر منطقه خلیج فارس تأمین میکرد و به عنوان پلی میان ایران و اعراب جنوب خلیج فارس عمل مینمود. با وجود اقتدار بنیکعب، یکهتازی حکام جدیدی که استعمار بریتانیا بر مناطق جنوبی خلیج فارس تحمیل کرد، امکان نداشت.
5- ناسیونالیسم نژادپرستانه و عربستیزانهای که حکومت پهلوی منادی آن شد و قطع حلقه واسطه فوق میان ایران و اعراب خلیج فارس مهمترین عواملی بودند که حاکمیت ایران را بر سراسر منطقه خلیج فارس از میان برد.
6- اگر شیخ خزعل قصد تجزیه خوزستان را داشت، با توجه به اقتدار نظامی فراوانش میتوانست آشوب بزرگی را برانگیزاند و در کوران هرجومرج سالهای جنگ اوّل جهانی و پس از آن شاید موفق هم میشد. توجه کنیم که در آن سالها حتی برخی از سران طایفه کوچک آسوری ارومیه، مانند پطروس آقا، داعیه استقلال و تشکیل «دولت آشور» را داشتند و با حمایت قدرتهای پیروزمند به کنفرانس لوزان نیز راه یافتند در فضایی که نمایندگان رسمی دولت ایران را به این کنفرانس راه ندادند (بنگرید به: بهار، احزاب سیاسی، ج 1، صص 276-280)؛ ولی شیخ خزعل هیچگاه چنین دعاوی را مطرح نساخت.
7- این پرسش مهمی است که چرا شیخ خزعل، بهرغم اقتدار نظامی، بهسادگی از حکومت تهران تمکین کرد و خود را تسلیم رضاخان و خانهنشین نمود. اهمیت این پرسش تا بدانجاست که حتی کسروی را نیز به ابراز حیرت وامیدارد که چگونه با آنکه «ناصری پر از تفنگچیان عرب بود... با این حال آقای رئیسالوزرا [رضاخان] که جز از چند کسی از وزرا و چند تن سپاهی همراه نداشت، به ناصری درآمد.» (تاریخ پانصد ساله خوزستان، ص 247)